یک کسی میگفت: ریا هم که میکنید، برای خودش ریا کنید. چرا برای مردم ریا میکنید؟ دل مردم دست خداست. «یا مقلب القلوب» یعنی دل دست خداست. این را بخرد یا نخرد. بشنود این را یا نشنود. این اثر کند یا نکند. ما یک مقداری باید مواظب باشیم. رزق ما دست خداست. دل مردم دست خداست.
کسی عاشق دختر شاه شد. گفتند: شاه که دخترش را به تو نمیدهد. گفت: دیگر عشق است. ولی در عشق میسوخت. یک کسی گفت: ببین! برو در بیرون شهر یک غاری است، در فلان کوه، آنجا عبادت کن. شاه گاهی میآید بیرون شهر که تفریح کند، من این شاه را دم غار میآورم و میگویم: این جوانی است که زاهد است و مشغول عبادت است. بیا و یکی از دخترهایت را به این بده. حالا خانه و زندگی هم نداشت، تو شاه هستی، یک خانه برایش بخر. مشکلاتش را حل کن. من یک چنین دلالی شاید بتوانم برای شما بکنم. حالا شما مشاور بنگاه معاملاتی هستید. یک چنین دلالیهایی هم میتوانید بکنید؟ گفت: باشد! رفت و مشغول عبادت شد و آن روزی هم که بنا شد شاه بیرون از شهر برود. ایشان آمد و گفت: اعلی حضرت! یک جوانی است که اینجا عبادت میکند، برویم و او را ببینیم. آمدند و این جوان هم مشغول عبادت شد و متوجه شد شاه به همراه آن دلال آمده است. دو رکعت نمازش را که خواند، بلافاصله گفت: الله اکبر! گفت: اعلی حضرت تشریف آوردند. دومرتبه دو رکعت را که خواندگفت: الله اکبر! اصلاً به اعلی حضرت اعتنایی نکرد. این دلال ناراحت شد که ما با چه عمل سزارینی شاه را اینجا کشیدیم، و حالا این اعتنا نمیکند. بعد دعوا کرد که چرا اعتنا نکردی؟ گفت: من تا به حال، به خاطر این نماز میخواندم که شاه دم غار بیاید، بلکه دخترش را به من بدهد. وقتی دیدم که نماز قلابی من شاه را دم غار کشید، گفتم: بدبخت! چرا نماز واقعی نمیخوانی؟ نمازی که قلابیاش اینقدر زور دارد، پس حقیقیاش چقدر زور دارد؟ من از آن لحظهای که دیدم نماز قلابی من شاه را به غار کشید، از همان لحظه تصمیم گرفتم که نماز جدی بخوانم.